هستيهستي، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

هستي من فرشته آسماني

قدم برداشتن هستي

 هستي جونم اولين قدمهاشو روز جمعه اول آذر برداشت دخترم خونه مادرجون بويم بابا عزيز بهت ياد داد كه دستت به مبل بگيري و بلند شي بعد كه وايسادي اينقدر ذوق كردي بعد چند قدمي راه رفتي دخترم وسايل جشن قدمت اماده است منتظر راه رفتن شما هستيم راستي بابا عزيز يادت داده وقتي مي گيم دستت كو دستت مي بري بالا وقتي مي گم پات كو پاتو نشون مي دي اينقدر هيجان زده مي شيم قربونت برم كه باعث شادي هستي          ...
4 آذر 1392

خانه دوست

من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوست هایم بنشینند آرام گل بگو يند و همه گل شنوند هرکسي  می خواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست وشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه ی یار کجاست؟؟!       ...
3 آذر 1392

روروك سواري هستي دختر گلم

اولين باري كه سوار روروك شدي 5 ماه و نيم داشتي بلد نبودي بالشت مي ذاشتم جلوت كه صورتت نخوره به روروك عكستو ببين قربون قد وبالات برم اينجا 5 ماه و نيم ماهگي هستي تازه داري روروك سواري مي كني         اينجا  6 ماهه هستي دختركم     اينجا ديگه بزرگ شدي دختركم 11 ماهه شدي ماشاله نازنينم                            ...
3 آذر 1392

4 ماهگيت و عيدت مبارك

4 ماهگيت تو عيد نوروز بود اولين مسافرتت بعد از به دنيا اومدنت دخترم خيلي بهت خوش گذشت ولي بعد كه برگشتيم سرماي شديد خوردي بعد بابا سرما خورد  طوري شد كه بقيه عيد همش خونه بوديم   4 ماهگي اين عكس مربوط به لحظه سال تحويله خونه مامان جون بوديم             عيدت مبارك نازنينم اين سفره هفت سين عمه الهه برات درست كرد با پوسته تخم مرغ مرسي عمه الهه   اولين گردش كه رفتي سوم فروردين باغ دايي عبدالحسين بود يه عكس دارم كه برات مي ذارم عكسها...
3 آذر 1392

تحولي در زندگي هستي

دختر نازنينم 17 ارديبهشت رفتيم گوشت سوراخ كرديم قيافه ات خيلي عوض شد خيلي گريه كردي خانم پرستار تو رو از ما گرفت روبروي دكتر نشوند 5 ماهه و 9 روز داشتي اول به دكتر لبخند زدي نمي دونستي چه خبره گوش اول كه سوراخ كرد چند ثانيه مات و مبهوت بودي بعد شروع به گريه كردن  همه اومده بودن مادرجون و بابا جون و مامان جون بيرون وايساده بودن كه صداي گريه تو رو شنيدن دخترم بعدش صبور بودي شير خوردي اروم خوابيدي نازنينم بعد يك ماه گوشواره طلا پوشيدي ماه شدي   ...
3 آذر 1392

عكسهاي نوزادي

دخترم عكسهاي قشنگت برات مي ذارم تا بدوني چه شكلي بودي  اين عكس يك روزگي دخترمه                   قربونت برم كه رفتي زير پتو اينم 2 ماهگي         دخترم ببين وقتي ني ني بودي چشماتو اينجوري مي كردي ما رو مي ترسوندي بابا نگران مي شد اي شيطون بلا قربون لباس گرم پوشيدنت برم اينم پاي كوچولو ت جيگر طلا ...
3 آذر 1392